خیال مرا میان مرز چشمانت پناه بده با آغوشت اسیرم ڪن به استثمار بڪش لبانم را تن رابه بازوانت حراج بزن و بند بند دلم را به صلیب نگاهت آتش بزن اینجا میان وطن تنم پرچم چشمانت آزادے ام را به یغما مے بردهیهات از نقشه ے خیال دستانت ڪه تمام جهانم را به یک هم آغوشیِ نگاهت باختم هیهات از تو هیهات تو ملڪه ے قلب منی و فرقے ندارد در ڪجاے دنیا زندگے مے ڪنی ڪافیست طنین ضربان نگاهت با من باشد و عشق از دریچه ے چشمانت به من سلام ڪند جٰانم آغشته به توست جانم را از تُـــو لبریز میکنم من تـو را آنقدر میخواهمَت که حاضرم جان بدهم فقط : مٰال من شوی تــــو را میپرستم تــــو راقسممیخورم تــــو رامیخوانمتدرهرِلحُظه رُخت را درِ قَلبـــم قاب کرده ام ایِ تندیس بهترین تصویردُنیا تورا عاشقــٰــانه که نه عاقلانه میخواهم میشه از وجود قشنگ تو یه خونه ساخت که تا ابد داخلش آروم گرفت میشه ازش یه درخت کاشت که تا ابد ازش سایه گرفت میشه از وجود قشنگت تشکر کرد میشه از خالق بابت بوجود آوردنت توي این روز تشکر کرد که به من خاص ترین فرد زندگیمو داد بخوام خلاصه بگم تو یعني واجبترین شرطِ وجود من
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|